دوشنبه ۲۴ شهریور ۰۴

نقد و بررسي فيلم AntiChrist (بخش 1)

به برترين مرجع خبري فيلم و سريال خارجي خوش آمديد.

نقد و بررسي فيلم AntiChrist (بخش 1)

۱۰۵ بازديد

 

" اگر شما طبيعت را در برابر تمدن بگذاريد ، طبيعت فقط يك تهديد است…"

جمله اي كه لارس فون تريه در مصاحبه اي مربوط به همين فيلم به زبان آورده و به نظر ميرسد بخش مهمي از فيلم نيز به همين مسئله ميپردازد.

فكر ميكنم نزديك ترين حسي كه بتوان به تماشاي ضدمسيح / دجال پيدا كرد ، تجربه ي اضطراب و هيجان ناشي از سوار شدنِ وسايل خطرناكِ شهربازي هاست … حسي كه به شما اجازه ميدهد هم رنجِ ناشي از استرس را تجربه كنيد و هم به كمك رگه هاي مازوخيستي ناخودآگاه خود از آن لذت ببريد. چرا كه به محض پياده شدن از آن وسيله ي بازي ، پس از تمام اشك ها و جيغ ها و فرياد ها ، با مرور آن ، احساس ميكنيد كه چه لذت عظيمي را از سر گذرانده ايد. 

“دجال” نيز همينطور است. حدود سي دقيقه ي پاياني فيلم ، چنان انرژي اي از شما گرفته ميشود كه پس از پايان فيلم ، نفس عميقي ميكشيد و ياد تمام سكانس هاي منزجر كننده و عذاب دهنده ي آن مي افتيد و بعد از چند روز يا چند ماه ، هوسِ دوباره ديدنش سراغتان مي آيد. اين نگرش مازوخيستيِ ما از كجا نشات ميگيرد؟ چيست كه باعث ميشود ما هم عذاب بكشيم و هم لذت ببريم؟ شايد با بررسي دقيق “دجال” به همين موضوع نيز دست يافتيم!

ابتدا بايد سوتفاهمي كه شامل بسياري از فيدبك ها از جانب اين فيلم است را كنار بگذاريم. بسياري از فمينيست ها با حالتي معترضانه و به شدت خشمگين ، فيلم را تماما ضد زن ميخوانند و نه تنها به فيلم ، كه به فيلمساز هجوم ميبرند و لبه ي تيز انتقاد هايشان را به طرف او ميگيرند. بگذاريد اين را بگويم كه هدف فون تريه ، اصلا زير سوال بردن “زن” نيست ، كه توهين به “بشريت” است… مسئله چيزي فراتر از زنان و موضوعي بزرگتر از عقايد فمينيستي است. تريه چيزي حدود صد دقيقه را به اختيار خود در آورده تا به وسيله دانش هنري و فرم هنري منحصر به فرد خود ، تمام عقايد و احساسات و تفكر خويش نسبت به موضوع “انسان و طبيعت” را در آن تخليه كند و به نمايش بگذارد. هرچند ميتوان از صحبت هاي وي برداشت هايي مبني بر نگاه بدبينانه ي او نسبت به زنان پيدا كرد اما “دجال” ابدا ضد زن يا صفاتي از اين قبيل را در خود نميپذيرد.

فيلم در مورد زوجي است كه به دلايل خاصي كه به آنها اشاره خواهيم كرد ، اسم هاي  مشخصي ندارند. زوجي كه در بدوِ فيلم مشغول عشقبازي اند و فرزند خردسالشان طبق حادثه اي ، و در عين بي توجهي والدين ، از پنجره سقوط كرده و ميميرد. از همين ابتدا ، فون تريه ، پايه اي ترين و بديهي ترين كنش انساني كه شديدا تحت سلطه ي طبيعت است را به روش خاص خود ، زيرسوال ميبرد. تنها علتي كه ميتوان براي مرگ كودك در نظر گرفت “********” است. ******** ، كه نماد حضور بشر و الماني از آفرينش انسان نيز هست ، اينجا نه تنها به خلق انسان ، كه به مرگ آن (كودك) منجر ميشود. سپس سه فصل اصلي فيلم آغاز ميشوند كه شايد بتوان آنها را مراحل زندگي انساني ناميد. اندوه ، درد و نااميدي. سه عنصري كه به نظر ميرسد ثمره ي ******** و حضور آدمي است. چنين نگاه تيره و پوچي نسبت به زندگي ، تنها از پس مردِ افسرده اي چون لارس فون تريه بر مي آيد و تعجب برانگيز تر از آن ، ظرافتي است كه در به نمايش در آوردن اين عناصر سياه توسط فيلمساز به كار گرفته شده. “برنت پليت” به درستي در تحليل خود از اين فيلم مينويسد كه “فون تريه سعي كرده است كه تمام درختان و گياهان و چمن ها ، سبز و خوش رنگ باشند اما همچنان در حال نابودي و سقوط…”.  قطعا اين نگاهي است كه فون تريه به پيرامون و طبيعت خود دارد. چشم اندازي جذاب و فريبنده كه از درون مملو از سياهي ها و نابودي هاست.

شخصيت مرد و زن ، به شيطنت آميز ترين شكل ممكن پرداخته شده اند. اولا كه هر دو فاقد نام و پيشينه ي عُرف شخصيتي در سينماي كلاسيك هستند. هر دو با كنشي جنسي در فيلم حضور پيدا ميكنند و سپس تحت سلطه ي سياهي هاي طبيعت ، به منفعل ترين شكل ممكن دچار گره هاي فكري/عاطفي ميشوند. شخصا علاقه زيادي به كدگذاري يا كدبرداري از فيلم ها ندارم اما قابل انكار نيست كه دجال ، مملوست از كد ها و نماد هايي كه احتمالا نيازمند دانش قبلي اند تا به درستي فهميده شوند. به طور مثال ، مرد و زني كه فيلم در باغي به نام “عدن” به آنها ميپردازد ، يادآور افسانه ي معروف مذهبي ، آدم و حوا ست. چه بسا اين فرضيه زماني شدت ميابد كه شخصيت زن ، مسبب بلايايي است كه بر سر مرد مي آيد و اين زنِ ماجراست كه تمام معضلات را يدك ميكشد. تشابهي كه بين اين مسئله و اشتباهِ حوا در بهشت كه منجر به زميني شدنِ انسان شد را نميتوان ناديده گرفت. ضمن اينكه انتخاب ويليام دفو نيز خود حائز اهميت خاصي است. او در سال 1988 در فيلم “آخرين وسوسه مسيح” به كارگرداني “مارتين اسكورسيزي” در قامت عيسي مسيح ايفاي نقش كرد و به طور ناخودآگاه در دجال نيز ما را ياد آن نقشِ معنوي و پيامبرگونه ي خود مي اندازد.

اما چه چيزي باعث شده كه چنين فيلمي ، كه ميتوان شباهت هايي بين آن و فيلم “مادر” از دارن آرنوفسكي پيدا كرد ، كيلومتر ها از همتاي خود (مادر) جلو تر باشد و علي رغم بازگويي يك اتفاق تاريخي/افسانه اي ، شاهكار قلمداد شود؟

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.