دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۰۴

نقد و بررسي فيلم AntiChrist (بخش 2)

به برترين مرجع خبري فيلم و سريال خارجي خوش آمديد.

نقد و بررسي فيلم AntiChrist (بخش 2)

۸۴ بازديد

 

دجال ، فيلمي است كه مسئله و طرز فكر دارد. فيلمي كه بين عقايد صاحب اثر در حال ماجراجويي است و نگاه ويژه و منحصر به فردي به مسئله ي آفرينش، انسان ، طبيعت ، زن و مرد دارد. گاهي ديالوگ هايي از زبان كاراكتر ها جاري ميشود كه خارج از كادر نيست اما ميتوان تشخيص داد كه تخليه ي فكري/عقيدتي فيلمساز است. “طبيعت ، كليساي شيطان است” يا “هرج و مرج حكم ميراند” …. اين ويژگي ، كه فيلم را داراي شخصيت و درايت ميكند ، كمتر در سينماي چه امروز و چه ديروز ديده ميشود. ويژگي اي كه ممكن است عامه پسند نباشد، حتي خواص فريب نيز نباشد اما خلوتي ايجاد ميكند بين خود و سينه فيل هايي كه آرزوي تجربه ي احساسات ناب سينمايي را در سر دارند. احساسي نزديك به سينماي گاسپار نوئه و ميشائيل هانكه كه محبوب عام نيستند اما دنياي خاص خود را دارند.

در فيلم از سه حيوان، بعنوان سه گدا ياد ميشود كه با اندكي ريزبيني و توجه ، ميتوان رابطه ي آنها با عناوين فصل هاي فيلم (و البته مراحل زندگي از نگاه فون تريه) را كشف كرد. اول آهويي كه نيمه كاره بچه ي خود را زاييده و بچه آهو نيز مرده است (اندوه)، دوم روباه كه در حال خود خوري است و خيره به مرد زبان باز ميكند و ميگويد “هرج و مرج حاكم خواهد شد” (درد)، و سوم كلاغي است كه مرد، در غار كوچكي كه سعي كرده در آن پنهان شود آشكار ميشود (نا اميدي)

اين سه حيوان كه شخصيت “مرد”، هر سه آنهارا به شكلي نه چندان رئال و واقعي در جنگل عدن ميبيند ، صُوَر فلكي اي هستند كه در تحقيق هاي مربوط به پايان نامه “زن” نيز به آنها پرداخته شده. اما مرد با واكنشي كاملا منطقي و عقل گرايانه ، اين مسئله را رد ميكند و تمام اين نتايج را حاصل خيال پردازي هاي غير منطقي همسرش ميخواند. حتي در پايان ، در منفعل ترين حالت خويش كه اخته شده و روي زمين افتاده ، همچنان با پافشاري روي عقل گرايي خود ، اين اظهار نظر “زن” را رد ميكند كه اگر هر سه گدا در يك جا تجمع كنند ، يك شخص خواهد مرد. چندي نميگذرد كه هر سه حيوان در كلبه خود را نشان ميدهند. “مرد”، وزنه را كه به پايش پيچ شده است باز ميكند ، به سمت “زن” هجوم ميبرد، و در يك نماي حدودا دوقيقه اي ، شاهد فشار انگشتان دفو بر گلوي گينزبورگ هستيم و عميقا به خفگي “زن” به دستان “مرد” خيره ميمانيم. در ميان دقايقي از فيلم كه تماما پر استرس، پر درد و عجيب ميگذرد.

در شخصيت “زن”، رفتار هاي غير معمول سادومازوخيستي در تمام طول فيلم مشاهده ميشود. از عطش جنسي او گرفته تا اشتباه پوشاندن كفش ها براي فرزندشان (كه در نما هاي سياه و سفيد ابتدايي فيلم ، ميبينيم كه كفش ها برعكس زيرتخت جفت شده اند و بعد ها پي ميبريم كه مادر اشتباه كفش ها را پاي بچه ميكرده است) و انفجار شخصيتي كه در پايان فيلم به زخمي كردن پاي او “مرد” حاصل ميشود. اما نكته ي موجود آن است كه “زن” پس از هر كنش غير معمول ، به حالتي در مي آيد كه گويا خود از آنچه كرده بي خبر است. از او انرژي قابل توجهي گرفته ميشود ، به نفس نفس مي افتد و نگاهي پر از ترس به اطراف خود دارد تا كشف كند كه چه كرده و پشيماني خود را ابراز ميكند. گويي در بازه هاي مختلف زماني ، “زن” توسط نيرويي غير انساني تسخير و كنترل ميشود. آيا اين استعاره اي است از همان نيروي شيطاني كه حوا را دچار دردسر كرد؟ يا همان عقيده اي كه فون تريه اذعان ميدارد : زن ها داراي يك شخصيت شيطاني هستند كه در مرد ها ديده نميشود. آيا اين شخصيت شيطاني ، مجاز از عواطف و احساسات بيش از حد در مقابل تعقل و منطق گرايي مردانه است كه در فيلم به وفور ديده ميشود؟ تمام اين سوالات ، بخش مهمي از فيلم است كه شما را با تيتراژ مخوفي كه “ژرژ فردريش هندل” زمينه اش را نواخته است ، تنها ميگذارد…

اما از تفاسير و تحليل ها كه بگذريم ، بايد در ستايش از فرم (بخوانيد تكنيك به كار گرفته شده) اثر ، به جاي قلم يا زبان ، تنها چشم ها را در اختيار فيلم قرار داد. يكي از نقاط قوت سينماي لارس فون تريه، پشت كردن و حتي دهن كجي او نسبت به ژانر است. هيچ فيلمي از فون تريه در هيچ ژانري نميگنجد. جنايي، علمي تخيلي، فانتزي، اكشن، ملودرام، عاشقانه، فيلم هاي او در هيچ كدام از اين ها نمي گنجد و جالب اينكه تمام اين ها در فيلم هاي او مي گنجند. حال تصور كنيد كه دجال/ ضدمسيح، فيلمي است هم ترسناك، هم ملودرام، هم سوررئال و هم حتي تاريخي و مذهبي، كه در شكلي ناتوراليستي پياده شده و شايد اين مهمترين بهانه ي فون تريه براي تقديم فيلمش به آندري تاركوفسكي فقيد باشد. جنگلي كه حدود هفتاد درصد از فيلم در آنجا ساخته شده، در بخشي از شهر كلن در آلمان به نام Rhein-Sieg-Kreis ميباشد كه طبيعتي بكر در اختيار لارس فون تريه گذاشته است تا بتواند فيلمي ناتوراليستي را در قالب دوربين روي دستي كه هرگز در چنين فضايي  پيش از اين نديده بوديم، به انحصار خود در آورد.

گاهي پرسه هاي ويليام دفو در علفزار هاي سبزرنگ و بارانِ غافلگير كننده ي فضا ، ياد آور نماهايي از سولاريسِ تاركوفسكي است، زماني كه دوناتاس بانيونيس در نقش كريس كلوين، در چمنزاري مقابل خانه ي پدري خود ، به سفر به فضا فكر ميكرد. باران ميباريد، باد بين سبزه هاي بلند و درختان سرك ميكشيد و دفو/ بانيونيس، در انديشه هاي خود غرق بود.

به طور كلي، متاسفانه يا خوشبختانه، از اكثريت مخاطبين حال حاضر سينما توقع آن نميرود كه دجال را دوست داشته باشند يا دركش كنند. اما مسئله ي اذيت كننده آن است كه فون تريه نسبت به باقي فيلمساز هاي هنري (؟!) از جامعه ي آماري بيشتري برخودرار است و قاعدتا در مقابل تمام كنش ها و آثار راديكال وي ، فيدبك هاي بعضا ناراحت كننده اي به گوش ميرسد. اما مهم آن است كه فون تريه، آلوده به مخاطب مداري نشود و همچنان همان فيلمساز خوش ذوق و جنجال برانگيزي باشد كه با اولين آثارش همه را حيرت زده كرد و با آخرين آثارش، همچنان در فستيوال ها و جشنواره ها تمام توجهات را به خود جلب ميكند. به اميد توليد فيلم هايي كه گاهي باعث آزار و اذيت خيل عظيمي از ما بشوند تا همچنان به كند و كاو در وجود خويش، پي رگه هاي “آزار پسندي/ مازوخيستي” خود بپردازيم و از دل آنها، علاوه بر لذت عاطفي و زيبايي شناختي، به عمق قابل توجهي از معناي زندگي و مسائل پيرامونش دست يابيم.

 

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.